شاعر از کوچه ی مهتاب گذشت، 

 لیک شعری نسرود،  

نه که معشوق نداشت...  

نه که سرگشته نبود...  

سالها بود دگر، 

 کوچه ی مهتاب خیابان شده بود ...!!

برای قلب عاشقم لاف صداقتو نزن

خودت میدونی که دیگه رو شده دستت واسه من

فکر کردی اینبار میتونم که بگذرم از اشتبات

وقتی پر از دو رویی تو اون دوتا چشم سیات

با اون همه خاطره باز 

 میخوام فراموشت کنم

میشکنم اما این دفه برنده بازی منم

میخوام ازت جدا بشم یه لحظه تنها بمونی

رفیق نیمه راه من دیره واسه پشیمونی

فکر میکنی نمیدونم چشات پر از دو رنگیه

میخوای بگم که این روزا دلت کجاست پیش کیه

اگه میبینی ساکتم چیزی به روت نمیارم

بدون که ارزش نداری

مردی دیگه تو باورم ....!!

دلم صد پاره شده           بی تو آواره شده

       هر روز به یه جرمی سوزوندی     

دل من خسته شده          مرغ پر بسته شده

               میگی همینیه که هستی          

نمیشه از تو رد بشم       بد جوری وابسته شدم

                 واست مهم نبود که بودم           

حق من این نبود که تو            حالا بهم بگی برو

                   منی که عاشق تو بودم            

                خسته شدم از این همه نیرنگ تو      

                فقط برو هر چی که دارم مال تو      

               خسته شدم از این همه در به دری       

          دیگه مهم نیست که ندارمت برو ...!!

ای دلم زهر جدایی را بخور 

 چوب عمری بی وفایی را بخور 

 ای دلم دیدی که ماتت کرد و رفت 

 خنده ای به خاطراتت کرد و رفت  

 من که گفتم این بهار افسردنی است  

 من که گفتم این پرستو رفتنی است 

آه عجب کاری بدستم دادی دل 

هم شکست و هم شکستم دادی دل

یکسال گذشت و برگی دگر از دفتر عمرمان ورق خورد . انگار همین دو سه روز پیش بود که سال ۸۸ آغاز شد. اینقدر سرگرم کارهای مختلف شدیم که گذر زمان را متوجه نشدیم و موقعی به خودمون اومدیم که دیدیم آخر ساله و چیزی به آغاز بهاری دیگه نمونده . جا داره در این واپسین روزهای آخر سال مروری داشته باشیم به کارنامه اعمالمون و ببینیم در این یکساله گذشته با پرونده اعمالمون چه کردیم و چقدر تونستیم از این فرصتهای که داشتیم استفاده کنیم ؟ بیاییم یه حساب و کتابی کنیم و ببینیم در این سالی که در حال گذر از اون هستیم بازنده بودیم یا برنده ؟ منفعت بریدم یا اینکه ضرر کردیم ؟ خوشا به حال اونهایی که از این فرصتها استفاده کردن و ره توشه خودشان را برداشته و به خوشحالی و شادمانی به استقبال بهار دیگر میرود و بدا به حال اونهایی که نتونستن از این فرصت به نحو احسن استفاده کنند و با دلی محزون پای به بهار دیگر می گذارند .
اما دوستان عزیز
بیاییم با خود عهد کنیم و قرار بگذاریم که از گذشته عبرت بگیریم و از فرصتها استفاده کنیم
قبل از آنکه آنها را از دست بدهیم . چرا که هیچ تضمینی نیست که بتوانیم فرصت دیگری بدست آوریم .
بیاییم با خود و خدای خود عهد ببیندیم از لحظه لحظه فرصتها استفاده مطلوب کنیم تا در
روز های واپسین  افسوس  گذشته را نخوریم.
بیاییم به گونه ای باشیم که در هنگام تحویل سال شاهد تحول حال در خود باشیم .

حسین جان! 

 نمى‏دانم خنجر کدامین کینه،
قلب عزیزى را شکافته است که آسمان چنین مى‏گرید .
نمى‏دانم دستان کدامین بغض،
گلوى نازک گل را شکافت
و غربت کدامین خیال،
اندیشه‏ام را ربود و مرا به نینوا برد
آن‏جا که دخترى سر بر شانه‏هاى نسیم گریه مى‏کرد .

حسین جان!
آه از آن غربت و بى‏کسى،
آه از آن پیکر بى‏سر،
از زینب بى‏برادر و از نرگسان تشنه لب نینوا
با من بگو از کدامین دیار آمده‏اى که چنین آشفته‏اند اسیران روى تو،
از کدامین کوچه‏ى درد آمدى که سهم شب‏هاى غربت ما اشک بى‏تو بودن است .

لحظه‏اى درنگ کن!
بگذار با نرگسان داغ‏دار به سرزمین درد سفر کنم
آن‏جا که در دامن پیچک‏هاى عاشق، سرهاى بریده خفته‏اند .
من محرم را با نام و یاد تو عاشقم یا حسین!
من شربت گواراى محرم را به یاد لب‏هاى تشنه‏ى عباست مى‏نوشم
و سینه‏زدن‏هایش را به یاد چهره‏ى سیلى خورده‏ى نوگل محبوبت رقیه دوست دارم .

مرا مهمان لحظه‏هاى نینوا کن

یا حسین

گذشت لحظه های با تو بودن
و در پاییز عشقمان
نامی از دوست داشتن باقی نماند
چقدر زودگذر بود قصه من و تو
و در آنروز که دست بی رحم تقدیر
درو کرد گندمزار دلهایمان را
و تهی شد همه جا از عطر گل عشق
و در کوچ پرنده های غمگین
در آن کویر آرزو
شاعری دل شکسته و تنها
می نوشت شعری به یاد با هم بودن ها
شعری برای خشکیدن گلهای عشق در مزرعه دوست داشتنها
قطره اشکی به یاد همه خاطره ها ....

خداوندا ...!!
اگر روزی بشر گردی
ز حال ما خبر گردی
پشیمان میشوی از قصه خلقت ، از این بودن ، از این بدعت
خداوندا ...!!
نمیدانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است
چه زجری می کشد آنکس که انسان است
و از احساس سرشار است !؟

 

ای آسمانی تر از یک دل شکسته !

دل مجنون را کدام آدینه ،با ناز نگاهت مجنون تر می کنی؟

قصه غریبی است بی تو عبور کردن

از دل جمعه‌ها

من وستاره‌ها یک شب در حضور خدا،

برای آمدنت

خورشید را قربانی کردیم

میدانم می‌آیی

نذر کردم،عطر تمام نرگسها را

پیشکش نگاه خسته‌ات کنم

وبه شقایق‌های عالم بگویم

دوستت دارم و انتظار ظهورت را میکشم

  مهدی جان  

دوره ارزانیست... ! 

 شرف اینجا ارزان ... ! 

 تن عریان ارزان ...! 

آبرو قیمت یک تکه نان  

و دروغ از همه چیز ارزانتر 

 وچه تخفیف بزرگی خورده است 

 قیمت هر انسان ...!؟